کتاب شازده احتجاب

اثر هوشنگ گلشیری از انتشارات نیلوفر-دهه 1960




خرید کتاب شازده احتجاب
جستجوی کتاب شازده احتجاب در گودریدز

معرفی کتاب شازده احتجاب از نگاه کاربران
انقدر فوق العاده هست که نخوام با نوشتن خرابش کنم
نحوه ی روایتشو دوست دارم با اینکه بیست صفحه اول انگار کلاف کاموای بی سر و تهی رو باز میکردم
نمیدونم چرا انقدر دیر آشنا شدم باهاش!
درسته که نمیشه سر امتحان از فخری و فخرالنسا نوشت یا از شازده و پدر و پدربزرگش
ولی می ارزید .

مشاهده لینک اصلی
فخرالنساء خندید ، گفت :
– تو خیلی عقبی ، شازده . پس کی می‌ خواهی شروع کنی ، هان ؟
ششلول پدر بزرگ بود ، سنگین و سرد . تیک‌ و تاک بی‌ انتها و مداوم ساعت‌ ها تمام اتاق را پر می‌ کرد و بوی نا و بوی شمع‌ های نیم‌ سوخته و بوی فخرالنساء که آ‌ن طرف ، توی تاریکی ، ایستاده بود . شازده بلند گفت :
– کاش پنجره را باز کرده بودم تا اقلأ این بوی نا …
و سرفه کرد . اما می‌ دانست که هر چقدر هم بلند سرفه کند نمی‌ تواند آن شیشه‌‌ های بزرگ یکدست درها و پنجره‌‌ ها را بلرزاند . و باز سرفه کرد .
شازده احتجاب می‌ دانست که فایده‌ یی ندارد ، که نمی‌ تواند ، که پدربزرگ ، همیشه ، مثل همان عکس سیاه و سفیدش خواهد ماند : مثل پوستی که توی آن کاه کرده باشند ؛ سطحی که دور از او و در آن همه کتاب و عکس و روایت‌ های متناقص به زندگی‌ اش ادامه خواهد داد . اما می‌خواست بداند ، به خاطر خودش و فخرالنساء هم که شده بود می‌ خواست بفهمد که پشت آن پوست ، پشت آن سایه روشن عکس و در لا‌ به‌ لای سطور آن همه کتاب … و بلند گفت :
– باید کاری بکنم .
و سرفه کرد . و در لا به‌ لای آن همه فراش خلوت و خواجه‌ باشی و شاطر و فریاد‌های کور شو ، دور شو و زن‌ های حرم و کنیز‌ها که می‌ ریختند توی حوض و کشتی می‌ گرفتند … لخت ؟ جد کبیر ، حتماً ، می‌ خندیده . و خاطر انورش را انبساطی … و سکه شاباش می‌ کرده و زن‌‌ ها و کنیزها که می‌ ریختند روی هم ، توده ی گوشت زنده و سفید تکان می‌ خورده ، می‌ خندیده ، درهم می‌ رفته ، با دست و پایی که گاه‌ به گاه بیرون می‌ مانده . توده ی گوشت که باز می‌ شده باز جد کبیر شاباش می‌ کرده . آن‌ سو ، پشت این همه ، پدر‌ بزرگ ایستاده بود یا نشسته ؟ طرحی مبهم از کودکی چاق و کوتاه یا بلند و باریک با موهای پر‌پشت و یا … و چشم‌ های ؟ با شمشیر و کلاه و چکمه و برق تکمه‌‌ ها و للـه ‌باشی‌‌ ها و وزیر و مشیرهایش . حاکم ولایت … نمی‌ دانم کجا .
– اگر چشم گنجشکی را دربیاورند تا کجا می‌ تواند بپرد ؟
و سرفه کرد ، بلند و کشدار . و فهمید که نمی‌ تواند و رها کرد تا پدر بزرگ همچنان عکسی بماند نشسته بر تختی یا بر پشت اسبی رام و یا پشت آن توده ی گوشت بی‌ شکل و زنده و خندان .

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب شازده احتجاب


 کتاب در آبادی
 کتاب Pale Fire
 کتاب کودکی لیوورس
 کتاب دفاع از مارکس
 کتاب خواب در حکومت توتالیتر
 کتاب دری در کار نیست