حرفهی اصلی بولگاکف پزشکی بود. او در سال 1916، پس از اتمام تحصیلاتش، به قصبهای دورافتاده در ایالت نیکولسکویه منتقل شده و بهتنهایی با بیماری روستاییان دستوپنجه نرم کرده بود. ماجراهای مجموعهی یادداشتهای یک پزشک جوان برگرفته از تجربههای بولگاکف در این روستاست و میتوان گفت که نویسنده این مجموعه را بر اساس واقعیت نوشته و تقریباً همهی رویدادهای توصیفشده در داستانها را شخصاً تجربه کرده است. این داستانها در زمان حیات او در نشریات مختلف منتشر شد و پس از درگذشتش بهصورت کتاب در آمد. در این کتاب داستان «مورفین» نیز گنجانده شده است که بولگاکف در آن چگونگی اعتیاد یک پزشک به این مادهی مخدر را به شکل بدیع و تکاندهندهای به تصویر میکشد.
خرید کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
جستجوی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان در گودریدز
معرفی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان از نگاه کاربران
اولین کتابی که از بولگاکف خوندم مرشد و مارگریتا بود و چقدر به قدرت نویسندگیش اعتقاد پیدا کردم با همون کتاب.
نمیدونستم پزشک بوده و نمیدونستم همچین پزشک حاذق و دلسوزی بوده !! این کتاب خاطرات بولگاکف هست از دوره طرحش در یک روستا و اولین تجربیات پزشکیش. برای منی که هیچ علاقه ای به پزشکی ندارم و حتی کمی ترس و انزجار هم دارم نسبت به هر مورد مرتبط با علم پزشکی، این کتاب میتونست باعث بشه کلا از بولگاکف زده بشم ولی ... انقدر هنرمندانه و زیبا نوشته شدن این خاطرات و به قدری جزییات انسانی ظریفی چاشنی حقایق علمی کرده بولگاکف نازنین که این کتاب شد جزو یکی از بهترینهایی که امسال خوندم❤️
داستان انتهایی کتاب به نام مورفین که شرح تجربیات خود بولگاکف در دوره ای هست که اعتیاد به مورفین داشته قطعا یکی از بهترینهای سبک خودشه و صد البته بسیار تاثیرگذار😥
مشاهده لینک اصلی
خیلی از بچههایی که میآیند پزشکی (یا واقعا قبول میشند یا با پول یا سهمیه یا هرچی)، تصورشان از دنیای آرمانی پزشکی، همینی هست که بولگاکوف به تصویر میکشد (و بخاطر همین هم هر دانشجوی پزشکی این کتاب را خوانده (یا در واقع از معدود کتابهایی است که در عمرش خوانده)). من فقط سینما دوست داشتم و در سالهای اول پزشکی، همچنان از این شغل/رشته دلِ خوشی نداشتم. بنابراین پی طریقی میگشتم که درش معنایی پیدا کنم.
معلوم است که تصورِ بولگاکوفی از پزشکی، خیالی بیشتر بنظر نمیرسد، وقتی که وضعیت بیمارستانها و جهانبینیِ دکترهای فعلی را میبینیم. اما معتقدم هنوز میشود اینطور «بود». فارغ از اینکه جایی در وسط کشور انقلاب سوسیالیستی دارد رخ میدهد یا هرچه، تو با رنج واقعی آدمها سر و کار داشته باشی و برایشان تب کنی.
پزشکشدنِ این روزها، دیگر آنچنان بر پایهی اطلاعات نیست. نه تنها چون کلی رفرنس کوچک و بزرگ و آنلاین و آفلاینِ منیجِ بیماری داریم، نیز چون مبنای سنجش اطلاعاتِ خام، نمره است، کاری که در گرفتنش استادیم، ما نسلِ گاج و قلمچی هستیم. پس چیزی فراتر از دانستهها و دانستن اپروچها باید داشت. چیزی که بولگاکوف به شمِ پزشکی ازش یاد میکند. پزشکبودن به داشتن اعتماد به نفس و جرئت است. نکتهی مهمِ آن، پیگیریِ سوالات است. ویژگیای که خیلی از کسانی که کتابخوان حرفهای اند و در حوزههای مختلف کتاب میخوانند تا جواب سوالهایشان را بیابند هم دارند.
معنایی که در ابتدای ریویویم از آن گفتم، بالاخص با فیلم «ریش قرمزِ» کوروساوا برای من شروع به پیدایش کرد. فیلمی که مثل این کتاب، نشان میدهد که چطور باید تجربه کسب کرد، چطور باید رنج مردم را «فهمید». چطور بقول امیرکبیر، ما مسئول جهل آنها به بیماریها هم هستیم، و صرفِ غر زدن به عدم رعایت بهداشت توسط بیمار، ما را به پزشک باسواد و ماهر تبدیل نمیکند.
برای پزشک شدن باید همهی ابعاد بشر را فهمید؛ فیزیولوژی، علوم انسانی، و هنر.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
خرید کتاب یادداشت های یک پزشک جوان
جستجوی کتاب یادداشت های یک پزشک جوان در گودریدز
نمیدونستم پزشک بوده و نمیدونستم همچین پزشک حاذق و دلسوزی بوده !! این کتاب خاطرات بولگاکف هست از دوره طرحش در یک روستا و اولین تجربیات پزشکیش. برای منی که هیچ علاقه ای به پزشکی ندارم و حتی کمی ترس و انزجار هم دارم نسبت به هر مورد مرتبط با علم پزشکی، این کتاب میتونست باعث بشه کلا از بولگاکف زده بشم ولی ... انقدر هنرمندانه و زیبا نوشته شدن این خاطرات و به قدری جزییات انسانی ظریفی چاشنی حقایق علمی کرده بولگاکف نازنین که این کتاب شد جزو یکی از بهترینهایی که امسال خوندم❤️
داستان انتهایی کتاب به نام مورفین که شرح تجربیات خود بولگاکف در دوره ای هست که اعتیاد به مورفین داشته قطعا یکی از بهترینهای سبک خودشه و صد البته بسیار تاثیرگذار😥
مشاهده لینک اصلی
خیلی از بچههایی که میآیند پزشکی (یا واقعا قبول میشند یا با پول یا سهمیه یا هرچی)، تصورشان از دنیای آرمانی پزشکی، همینی هست که بولگاکوف به تصویر میکشد (و بخاطر همین هم هر دانشجوی پزشکی این کتاب را خوانده (یا در واقع از معدود کتابهایی است که در عمرش خوانده)). من فقط سینما دوست داشتم و در سالهای اول پزشکی، همچنان از این شغل/رشته دلِ خوشی نداشتم. بنابراین پی طریقی میگشتم که درش معنایی پیدا کنم.
معلوم است که تصورِ بولگاکوفی از پزشکی، خیالی بیشتر بنظر نمیرسد، وقتی که وضعیت بیمارستانها و جهانبینیِ دکترهای فعلی را میبینیم. اما معتقدم هنوز میشود اینطور «بود». فارغ از اینکه جایی در وسط کشور انقلاب سوسیالیستی دارد رخ میدهد یا هرچه، تو با رنج واقعی آدمها سر و کار داشته باشی و برایشان تب کنی.
پزشکشدنِ این روزها، دیگر آنچنان بر پایهی اطلاعات نیست. نه تنها چون کلی رفرنس کوچک و بزرگ و آنلاین و آفلاینِ منیجِ بیماری داریم، نیز چون مبنای سنجش اطلاعاتِ خام، نمره است، کاری که در گرفتنش استادیم، ما نسلِ گاج و قلمچی هستیم. پس چیزی فراتر از دانستهها و دانستن اپروچها باید داشت. چیزی که بولگاکوف به شمِ پزشکی ازش یاد میکند. پزشکبودن به داشتن اعتماد به نفس و جرئت است. نکتهی مهمِ آن، پیگیریِ سوالات است. ویژگیای که خیلی از کسانی که کتابخوان حرفهای اند و در حوزههای مختلف کتاب میخوانند تا جواب سوالهایشان را بیابند هم دارند.
معنایی که در ابتدای ریویویم از آن گفتم، بالاخص با فیلم «ریش قرمزِ» کوروساوا برای من شروع به پیدایش کرد. فیلمی که مثل این کتاب، نشان میدهد که چطور باید تجربه کسب کرد، چطور باید رنج مردم را «فهمید». چطور بقول امیرکبیر، ما مسئول جهل آنها به بیماریها هم هستیم، و صرفِ غر زدن به عدم رعایت بهداشت توسط بیمار، ما را به پزشک باسواد و ماهر تبدیل نمیکند.
برای پزشک شدن باید همهی ابعاد بشر را فهمید؛ فیزیولوژی، علوم انسانی، و هنر.
مشاهده لینک اصلی